منوچهریوسفی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 ساعت 07:22 ق.ظ
درود بر ساکنان اصلی این زمین سرسبز و پهناور :
این زیبایی سحر امیز پیش رو در پس و واپس تپه ماهور ها و ان درختان تک افتاده و قد برافراشته روی زمین و ان اسمان غبار گرفته با افق نا پیدایش و ان لکه های پروانه وارش و انجا جاده پر پیچ و خم و درازش و گم شده در جنگل فرو رفته در درهها و چشمه های روان و بوی نعنا و درخت و درختچه های روییده در مزارع در غیاب لاله و سنبل و شقایق در انتهای کوهستان بادگیر و سنگینی مزارع گندم زار روی شانه های پهن و سرسبز تپه ها و ان دستهای پاشنده دانه های گندم و جو و عدس و سفره های گسترده صبح و ظهر و عصر در سایه سار بلوط کهن و دشتهای مملو از گلهای بهاری که با نسیم بادی به رقص شالیزار میپوندد و و رد پاهای جنبنده های گوشه گوشه روی خاک نرم و لابلای برگهای افتاده شیبهای تند و ناهموار و دشت پر از شقایق و چرای خرگوشهای خجالتی در مرغذار گسترده و جای داغ ضربه تبر پدر بزرگ بر تنه خشک و تنومند بلوط مرده و و صدای کر کننده وزغ های کنار شالیزار و عقابهای در حال پرواز اسمان ابی و چرخش غاز های مهاجر و مسافر خسته در بالای اسمان بی ابر انجا و تولد کودکی در راه دهکده و ردو اثار خاک و دود بر خاسته از ته افق جنگل های بیکران دشمن زیاری همه رابیاد دل های عاشق و خاطره پیشینیان و نیاکان گذشته با وفا و ابادگر ما می اندازد و اگر از کنار دهکده گذری داری کمی رویت را به سمت قبله بچرخان و قبرهای خاک گرفته و افتاب خورده را نگاهی بیانداز و و از کهنگی قبور و قدمت ان بیاندیش که کم کم دست در دست تاریخ کهن دشمن زیاری نهاده و من و تو امروز وارث گنج پنهان و ماندگار انیم و سرانجام افتخارش کن و احترامش نما و خافظش باش و اگر به ان ته خاطره پیوندت داد اهی سر مکش و جانی تازه بگیر و ان لحظه به خود ای که انجا همان خاک دوست داشتنی تو ، دوست و دشمن در زیر یک اسمان خوشرنگ بنام دشمن زیاری رقم خورده و گریز از ان هم امکان پذیر نیست و شناسنامه و اصالتت از اینجاست باز هم دوستش بدار و رهایش مساز و افتخارش نما که پرورده همین خاکی و بس . دلتان به و سعت اسمان و شادیهاتان با دوام باد .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درود بر ساکنان اصلی این زمین سرسبز و پهناور :
این زیبایی سحر امیز پیش رو در پس و واپس تپه ماهور ها و ان درختان تک افتاده و قد برافراشته روی زمین و ان اسمان غبار گرفته با افق نا پیدایش و ان لکه های پروانه وارش و انجا جاده پر پیچ و خم و درازش و گم شده در جنگل فرو رفته در درهها و چشمه های روان و بوی نعنا و درخت و درختچه های روییده در مزارع در غیاب لاله و سنبل و شقایق در انتهای کوهستان بادگیر و سنگینی مزارع گندم زار روی شانه های پهن و سرسبز تپه ها و ان دستهای پاشنده دانه های گندم و جو و عدس و سفره های گسترده صبح و ظهر و عصر در سایه سار بلوط کهن و دشتهای مملو از گلهای بهاری که با نسیم بادی به رقص شالیزار میپوندد و و رد پاهای جنبنده های گوشه گوشه روی خاک نرم و لابلای برگهای افتاده شیبهای تند و ناهموار و دشت پر از شقایق و چرای خرگوشهای خجالتی در مرغذار گسترده و جای داغ ضربه تبر پدر بزرگ بر تنه خشک و تنومند بلوط مرده و و صدای کر کننده وزغ های کنار شالیزار و عقابهای در حال پرواز اسمان ابی و چرخش غاز های مهاجر و مسافر خسته در بالای اسمان بی ابر انجا و تولد کودکی در راه دهکده و ردو اثار خاک و دود بر خاسته از ته افق جنگل های بیکران دشمن زیاری همه رابیاد دل های عاشق و خاطره پیشینیان و نیاکان گذشته با وفا و ابادگر ما می اندازد و اگر از کنار دهکده گذری داری کمی رویت را به سمت قبله بچرخان و قبرهای خاک گرفته و افتاب خورده را نگاهی بیانداز و و از کهنگی قبور و قدمت ان بیاندیش که کم کم دست در دست تاریخ کهن دشمن زیاری نهاده و من و تو امروز وارث گنج پنهان و ماندگار انیم و سرانجام افتخارش کن و احترامش نما و خافظش باش و اگر به ان ته خاطره پیوندت داد اهی سر مکش و جانی تازه بگیر و ان لحظه به خود ای که انجا همان خاک دوست داشتنی تو ، دوست و دشمن در زیر یک اسمان خوشرنگ بنام دشمن زیاری رقم خورده و گریز از ان هم امکان پذیر نیست و شناسنامه و اصالتت از اینجاست باز هم دوستش بدار و رهایش مساز و افتخارش نما که پرورده همین خاکی و بس . دلتان به و سعت اسمان و شادیهاتان با دوام باد .